سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شازده کوچولو پرسید:

غم انگیز تر از این که بیا و کسی خوشحال نشه چیه؟

روباه گفت:

بر و کسی متوجه نشه...





تاریخ : جمعه 94/4/12 | 12:31 عصر | نویسنده : | نظر

از کوی تو بیرون نشود پای خیالم
نکند فرق به حالم
چه برانی،چه بخوانی
... چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی
... نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی..

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد...
نروم باز به جایی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی





تاریخ : دوشنبه 94/4/8 | 11:34 صبح | نویسنده : | نظر

داستان خنده دار, پارمیدا

علی:خانومت و دختر کوچولوت چطورن؟

دانیال: خوبن. اتفاقا معصومه و پارمیدا هم خیلی دوست دارن تو رو ببینن.

علی:آره منم همینطور. آخ که اگه من اون پارمیدای خوشگل و نازتو ببینم، می نشونمش توی بغلم و یه دل سیر ماچش می کنم و حسابی اون چشمای قشنگشو می بوسم.

وای که چه موهای لختی داره پارمیدا.

آدم دوست داره دستشو بکنه لای موهاش. با اینکه فقط

عکسشو دیدما، ولی عاشقش شدم. وای که این پارمیدا

چقدر ناز و خوردنیه! باور کن ببینمش اصن نمی ذارم

از توی بغلم تکون ...

دانیال: ببین ادامه نده. پارمیدا اسم زنمه! اسم دخترم معصومه ست!

(خیلی دوست دارم این مطلبو)

 




تاریخ : شنبه 94/4/6 | 11:41 صبح | نویسنده : | نظر

عکاس: م?تونم ازت ?ه عکس بگ?رم؟
پسر: که چ? بشه؟
عکاس: که مردم بب?نن با چه رنج? برادرتو تو? ا?ن
سرما رو کولت گذاشت?
پسر: م?تون? بهم کمک کن?؟
عکاس: چه کمک?؟
پسر: کمرم درد گرفته . م?تون? به جا عکس گرفتن
برادرمو تا خونه سوار ماش?نت کن?؟
عکاس: شرمنده عجلـــــــــه دارم ...
همه میتونن ادعای آدم بودن بکنن ولی هر کسی نمیتونه آدم باشه
«دنیای ما این چنین است»




تاریخ : دوشنبه 94/4/1 | 12:34 عصر | نویسنده : | نظر